آخرین مطالب پيوندها
وبلاگ مهندسی شیمی88روز دانشگاه شهید باهنر کرمان University Kerman Chemical Engineering 88 سلاااااااااااااااااااام به همه بعد از ریختن کلی عرق شرم و اینا(که خودتون میدونید چرا)خوبین؟سلامتین؟ این مطلبو بخونید جالبه؛منتظر نظرهاتون هستم
مشتی خاکم. سبک و آزاد و بی تعلق. نامی ندارم و کسی مرا نمی شناسد با باد سفر می کنم. گاهی در باغچه ای کوچک اقامت می کنم تا به ریشه ای کمکی کنم و غذای گیاهی کوچک را به او برسانم و گاهی به بیابان می روم تا خلوتی کنم و از خورشید، سکوت و سوختن بیاموزم بسیاری اوقات اما، خاک پای عابرانم خاک پای هر کودک و هر پیر و هر جوان سال ها پیش اما، تندیسی مغرور بودم با چشم هایی از عقیق، تراشیده و بالابلند زندانی دیوار و سقف و مردم. فریفته ی پیشکش و قربانی و دست هایی که به من التماس می کرد. مردم خود مرا از کوه جدا کردند و تراشیدند و آوردند و بعد خود به پایم افتادند
آنها اما از من می خواستند که زمین را حاصلخیز کنم آسمان را پرباران می خواستند که گوسفندشان را شیرافشان کنم و چشمه ها را جوشان من اما هرگز نه چشمه ای را جوشان کردم و نه گوسفندی را شیرافشان و نه هرگز زمین و آسمان را حاصلخیز و پرباران
لذت تمجید، خون سیاهی بود که در تن سنگی ام جاری می شد هیچ کس نمی داند که هر بتی آرام آرام بت می شود
. . . ادامه مطلب ... شنبه 5 شهريور 1390برچسب:مشتی خاک,غرور مشتی خاک را به بت بدل می کند,فرزانه اسدی پور,ukce88, :: 11:24 :: نويسنده : فرزانه اسدی پور
|